امروز پيش اومد كه در جواب خاله متني درباره تويينكل* بنويسم. كه ديدم: "كه به اسمِ تو رسيدم/ قلمم به گريه افتاد." يا كلاسيكترش: "چون قلم اندر نوشتن ميشتافت/ چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت." خلاصه ديدم كه وقتش شده و چارهاي نيست كه قلمِ پريشان رو در وصف تويينكل به گردش بيارم: روحِ تويينكل در اطراف بدنش ميدرخشه. اين اولين و بهترين جملهايه كه ميشه در حق تويينكل گفت. تويينكل ِ من عاشق طلوعِ خورشيده. صبحها وقتي از خواب بيدار ميشم قبل از هرچيز ميبينمش كه بيحركت نشسته پشت پنجره. به محض اينكه اولين پرتوي آفتاب از پسِ افقِ پر از ساختمونهاي كوتاه و بلند به پنجره ميتابه با صدايي بريدهبريده و لطيف، شروع به نوعي نيايش باستاني از هستي و طبيعت ميكنه. نميتونم بگم اين نغمههاي بريده بريده با دل من چيكار ميكنه. كمترينش اينه كه زخمهاي هست برتارِ دلم. دقيقهها به همين شكل به مكالمه با خورشيد و دستههاي پرندگانِ صبحگاهي ادامه ميده و اگر من اين وسط صداش كنم برميگرده و با نگاهي كه منِ دلشده توش آسمون و آفتاب و مهتاب ميبينم و يكي از اون نغمههاي نازك، بهم جوابي ميده كه معنيش اينه: ببين مامان. دارم آفتاب و پرندهها رو نگا ميكنم.
به جز اين نغمههاي آسموني كه علاوه بر زمان طلوع خورشيد، موقع باز شدن در كنسرو مورد علاقهاش، تعقيب كردن جونورهاي كوچيكي مثل مورچه و عنكبوت در گوشه و كنار خونه و به قول انگليسيها: Last but not least، موقع ديدن دستمال كاغذي هم سر ميده، تويينكلِ من علاقهي عجيبي به سكوتي ژرف و رازآلود داره. سكوتي كه در اون تنها چشمهاي شيشهاي و جاذبهي عجيب روحش حرف ميزنن. حرف هايي از اين قبيل: دارم به اسمم فكر مي كنم. اسم ِ مرموزم. اسمي كه فقط خودم ميدونم و خدا. و البته تو مامان.* يا مثلاً: تلألو كنان ميدرخشم. مثل ستارههايي كه هزاران سال پيش مردن. اما نورشون هنوز شب ِ شما رو روشن ميكنه. مثل كتاب قصههايي كه تو بچهگي ميخوندي مامان.
تويينكلِ من تويينكلِ من ... تويينكلِ من عاشق لم دادن پشت پنجره، ساعتها خوابيدن بالاي كابينت آشپزخونه، ليسيدن و تميز كردن سرِ كوچولوي داداشش تَسل و قايم شدن زير روتختي وقتي كه من دارم تخت رو مرتب ميكنم هم هست. مدتها بيحركت زير روتختي ميمونه تا من بارها و بارها صداش كنم و تمام اتاقها رو دنبالش بگردم. بعد كمكم سرش رو از گوشهي روتختي بيرون ميآره تا سورپرايزم كنه. ميگن و البته راست ميگن كه عشق به روحِ زنده تعالي ميبخشه. سالهايي كه بر من گذشت بهم ياد داد كه هر چه دارم از عشقه: بابا، مامان، خواهر و برادرام، همسرم. همه و همهي هستيِ خدا و حالا تويينكل. من هميشه سگها، گربهها و همهي جونورها رو دوست داشتم. اما حالا تويينكل؛ عشقِ تو منو مامان همهي گربههاي دنيا كرد...
*Twinkle: تلألو، درخشش و خلاصه گربهي محبوب نويسنده
*شعري از تي. اس. اليوت، به اسم، نامگذاريِ گربهها
نورگیر...
ما را در سایت نورگیر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nevisaro بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:28